چند روز پیش از خیابون رد می شدیم که آرشام با نگاه به یه بنر روبروی ارشاد گفت :مامان غلطک میخاد بیاد گفتم : نترس عزیزم
غلتک اگه هم بیاد واسه آسفالت خیابون یا پیاده رو میاد کاری با ما نداره
وقتی فهمید متوجه منظورش نشدم گفت: اونجا رو نگاه کن اونو بخون که رو دیواره . وقتی نگاه کردم وخوندم دیدم تبلیغ یه سیرکه و
منظورش دلقکه نه غلطک.اونوقت بود که وقتی بهش گفتم خودش هم زد زیر خنده که مامان من به دلقک گفتم غلطک . منم گفتم
مجید اون دلقکه نه غلطک قربونش برم الهی .
واما اندر احوالات آرشیدا : که دیشب موقع صرف شام نوشیدنی روی سفره بود و هرکدوم توی لیوان مخصوص خودمون ریخته بودیم
که بخوریم که یه دفعه آرشیدا که مال خودشو خورده بود اومد بالای لیوان من نگاه کرد وگفت : این مال کیه ؟ گفتم :معلومه من
گفت: خو بخورش (البته با بیان اون یعنی نخورش بده به من بخورم ). نمیدو نید تو اون لحظه چه حسی بهم دست داد اگه خوردنی بود حتما به جای نوشیدنی آرشیدا رو می خورم که
اینقد با زبون نرم وملایم کودکانه اش خواسته اش رو به زیبایی ازم خواست
با خودم گفتم خدایا چه خوب می شد اگه ما ادم بزرگا هم دنیامونو به زیبایی دغدغه های کودکانه می دیدیم و نیاز ها مونو با زبون
شیرین وبدون نیش وکنایه اونا میزدیم اون لحظه بود که فهمیدم باید از این رفتار های زیباش درس بگیرم مهم نیست مادر باشم یا
هرکسی دیگه مهم درسی بود که اون بهم داد
نظرات شما عزیزان: